اسلام | ||
|
بسم الله الرحمن الرحیم در سال شصت هجري با يزيد بيعت شد، و در آن وقت سن او سي و چهار سال بود، حسين بن علي و عبدالله بن زبير با او بيعت نكردند و در مدينه بودند، و وقتى از آن دو خواسته شد كه با يزيد بيعت كنند عبدالله بن زبير گفت: امشب فكر ميكنم و شما را از نظر خودم آگاه مينمايم، گفتند: خوب است، وقتي شب شد او شبانه از مدينه به سوي مكه فرار كرد و بيعت نكرد. و وقتي حسين بن علي را آوردند و به او گفتند كه بيعت كن: گفت: من به صورت پنهاني بيعت نميكنم بلكه آشكارا در ميان مردم بيعت خواهم كرد. گفتند خوب است، و وقتي شب شد او به دنبال عبدالله بن الزبير حركت كرد.
اهل عراق به حسين نامه مينويسند: به اهل عراق خبر رسيد كه حسين با يزيد بن معاويه بيعت نكرده است، عراقيها يزيد بن معاويه را نميخواستند و بلكه خود معاويه را نيز نميخواستند، و آنها كسي جز علي و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراين به حسين نامههايي فرستادند و همه در نامههايشان ميگفتند: ما با تو بيعت كردهايم و فقط تو را ميخواهيم و يزيد در گردن ما بيعتي ندارد، بلكه بيعت ما با تو است، نامههاي زيادي به حسين بن علي رسيد تا اينكه بيش از پانصد نامه به او فرستادند، و همه اين نامهها را اهل كوفه ميفرستادند و او را به سوي خود فرا ميخواندند. آنگاه حسين بن علي پسر عمويش مسلم بن عقيل بن ابي طالب را فرستاد تا امور را در آن جا بررسي كند و حقيقت امر را بداند، وقتي مسلم بن عقيل به كوفه رسيد پرسوجو كرد تا آن كه دانست كه مردم يزيد را نميخواهند بلكه حسين بن علي را ميخواهند، و مسلم پيش هانئ بن عروه اقامت گزيد و مردم گروه گروه و به تنهايي ميآمدند و با مسلم بن عقيل به نمايندگي از حسين بيعت ميكردند، و بيعت انجام شد. و النعمان بن بشير از سوي يزيد امير كوفه بود وقتي به او خبر رسيد كه مسلم بن عقيل در ميان آنهاست و مردم پيش او ميآيند و براي حسين با او بيعت ميكنند، اما نعمان آن را نشنيده ميگرفت و به قضيه توجه نكرد، تا اينكه افرادي به شام پيش يزيد رفتند و قضيه را به اطلاع او رساندند. و گفتند كه مردم با مسلم بيعت ميكنند و نعمان بن بشير به اين امر توجه نميكند، آنگاه يزيد دستور عزل نعمان بن بشير را صادر كرد و عبيدالله بن زياد را كه امير و فرمانرواي بصره بود به عنوان امير بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا اين قضيه را حل كند، عبيدالله بن زياد شبانه در حالي كه نقاب زده بود وارد كوفه شد او وقتي از كنار مردم رد ميشد به آنها سلام ميكرد و آنها در جواب ميگفتند و عليك السلام يا ابن بنت رسول الله، مردم گمان ميبردند كه او حسين است و او مخفيانه در شب نقاب زده وارد كوفه شده است. عبيدالله بن زياد دانست كه قضيه جدي است و مردم منتظر حسين بن علي هستند، در اين وقت او وارد قصر شد و سپس يكي از غلامهايش را به نام معقل فرستاد تا بررسي كند و بداند كه چه كسي در رأس اين كار قرار دارد، او رفت و خودش را به دروغ چنين معرفي كرد كه فردي از اهالي حمص است و سه هزار دينار به همراه دارد كه براي حسين آورده است، او همچنان ميپرسيد تا آن كه او را به خانه هانئ بن عروه راهنمايي كردند، او وارد خانه شد، مسلم بن عقيل را ديد و با او بيعت كرد و سه هزار دينار را به او داد و او چند روز پيش مسلم بن عقيل رفت و آمد ميكرد تا آن كه از وضعيت آنها كاملاً اطلاع يافت و بعد از آن پيش عبيدالله بن زياد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رسانيد.
ادامه مطلب [ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:برای دیدن بقیه ی مطالب به ادامه ی مطلب رجوع کنید, ] [ 14:57 ] [ مسلمان ]
|
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |